loading...
فان کده | fun-kadee
̶̶M̶̶o̶̶h̶̶@̶̶m̶̶M̶̶@̶̶D̶̶ ̶̶A̶̶l̶̶i̶̶ بازدید : 204 پنجشنبه 09 مرداد 1393 نظرات (0)

یه بنده خدایی میگفت :

 همه چیز رو ردیف کرده بودم

بابا و مامانم رو فرستادم خونه ی خاله و عمّه

خونه برای  دوست دخترم  آماده ی آماده بود

حساب همه چی رو هم کرده بودم

رفتم دنبال دوست دخترم

دیدم زودتر از من ، جایی که باهم قرار گذاشته بودیم ؛ منتظرمه...

 

خدائیش دختر پایه ایه

خیلی دوسش دارم

من و اون وقتی همدیگرو دیدیم ، آروم و قرار نداشتیم

تو ذهن من فقط یه چیز میگذشت

اونم این که وقتی رفتیم خونه چطور ….

احتمالا اونم به همین چیزا فکر می کرد …

چون اولین بار بود که می خواستیم … رو تجربه کنیم

 

درباره ما
Profile Pic
این سایت مجهز به دوربین مدار بسته نمی باشد,راحت باشید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام گزینه بیشتر دوست دارید در فانکده باشه؟
    وضعیت یاهو

    Admin 1

    انجمـن اینتـرنتـی
    آمار سایت
  • کل مطالب : 219
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 84
  • تعداد اعضا : 484
  • آی پی امروز : 284
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 574
  • باردید دیروز : 80
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 2,028
  • بازدید ماه : 2,028
  • بازدید سال : 26,936
  • بازدید کلی : 336,012
  • کدهای اختصاصی
    لینک باکس